حــــــــــــــــــالم بده ...احـــــــــــــوالم بده

ساختمان در حال تخریب بود ، و من حتی نمی دانستم که آنجا چکار میکنم !!!

همه می دویدند و هر کس به فکر فرار بود ... من بودم و یک دختر بومی از آن چشم مشکی ها با موهای صاف بلند ، کمک کردم تا برود پایین ... 

انگار بیمارستان بود ، شاید زلزله ای آمده بود و شاید هم بمبی انداخته بودند

چیز دیگری یادم نیست تا زمان گذشت ، شاید ماهها و شاید سالها ...

در یک جنگل بودیم و باران می بارید ...هنوز رد باران را روی تنم احساس می کنم ... از یک ماشین جیپ مانند دخترک بومی پیاده شد و من به قهر نگاهم را دزدیدم ... گریان بود و خیس شده بود از باران ...

احساس مردی را داشتم که فریب خورده ، مرد ؟؟؟ مگر من مرد بودم ؟؟؟

 زنی را دیدم که مادرم بود به گمانم ... گفت : از فلانی (که می شد برادرم )باردار بوده و آن روز فرار کرده تا بچه سالم بماند و بعد اشاره به ماشین کرد که یک بچه سفید پوست در آغوش زن دیگری بود ...

مردم داشتند همان بیمارستان را تعمیر میکردند ... و تازه یادم آمد که جنگ تمام شده است و من و خانواده عجیب و غریبم درمیان جمع به طرز عجیبی که به سلام نازی ها می ماند سلام دادیم و قسم خوردیم که اموالمان را به نام کودک دختر بومی کنیم !!!

...................................................................................................................................


+ بعدازظهری هی از مرد اصرار که بخواب ، از من انکار ... انگاری که بهم وحی شده بود بخوابم یه بلایی سرم میاد ، هنوز هم درگیر خوابم هستم !!!  

+ ولی به جان اقدس این خواب نبود ... خواب نبود ...با تمام وجود اون صحنه ها رو حس کردم

+ زندگی دوباره یا معاد ، مساله اینست !!! نظر شما چیه ؟؟؟



                                                                                                        

نظرات 21 + ارسال نظر
آناهیتا 25 دی 1389 ساعت 09:31 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

وای این خواب های دری وری خیلی بدن
می فهمم چه حالی دارین
ولی بیخیال
خواب بوده دیگه
در مورد مسئله این است هم والا نمی دونم؟ فقط می دونم چون رفتی، رفتی......بای بای......تمام

مشکل اینه که از دری وری هم بدتر بود

فری 25 دی 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://fernevis.blogfa.com

عجب خوابی دیدی؟؟؟ حتما چربی خونت زده بوده بالا خواهر جان!! در اون زمینه هم هر جی مراجع عظام بگن... والا ما در جریان نیستیم!!

فک نکنم ایشون هم در جریان باشن !!!

کرگدن 26 دی 1389 ساعت 09:48 ق.ظ

لعنت به این خوابها و کابوسهای لعنتی ...

بشـــــــــــــمار!!!

نمی یای وبلاگ من سر بزنی ، از این خوابا می بینی !

نه بابا سر زده بودم ...فقط کامنتش موند واسه امروز....خیالت راحت ، مشکل از تو نیست

لوسی 26 دی 1389 ساعت 11:45 ق.ظ http://mafaso.blogfa.com

من با اینکه تو یه خانوده مذهبی بزرگ شدم ولی با دیدن قستمهای اخر لاست تونستم اون دینا و شر و خیر و زندگی دوباره رو تجسم کنم.
شمام یا ناهار زیاد خورده بودی یا قبلا تو یه همچین جاهایی بودی.

آخه من لاست رو هم ندیدم

تندک 26 دی 1389 ساعت 12:39 ب.ظ

فک کنم زیادی لاست می بینی

تندک جون رجوع کن به جواب کامنت بالا !!!

بازیگوش 26 دی 1389 ساعت 02:00 ب.ظ http://bazigooshi7.persianblog.ir

همون که لوسی گف یحتمل نهار ابگوشت زده بودین به بدن

نه به جوووووووون اقدس

دلنیا 26 دی 1389 ساعت 05:42 ب.ظ http://delniya.blogsky.com

ولی حس عجیبیه!
کلا از خواب های بی سرو ته بدم میاد خواب باید رویایی باشه

بدجوری عجیبه !!!

lilita 26 دی 1389 ساعت 06:03 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

اقدسی همین الان که من دارم این کامنتو برات مینویسم ننه گلی بهت یا اس ام اس میده یا میزنگه که قردا دخملکان رو ببریم برف بازی گفتم بگم یهو شوکه نشی

دارم میــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

lilita 26 دی 1389 ساعت 06:03 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/



والا در خصوص معاد و این حرفا توکه میدونی نظر من چیه. واس همین هیچی نمی گم که دعوا را نیفته تو کامنت دونیت

lilita 26 دی 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/


ولی جون اقدس کلپچی چیزیی نزدی تو رگ شب قبلش؟؟؟ نامردتنها تنها میری باااااااااغ! تنها تنها میری باله!!! تنها تنها کله پاچه میخوری!
همین فردا خونه ننه گلی یکی یکی موهاتو میککنم

به بچه هام رحم کن لی لی

پرنیان 26 دی 1389 ساعت 08:15 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
عزیزم میشه بگی ناهار چی خورده بودی؟

عاشق این «مرد» گفتنتم. زمانی که من خیلی بچه بودم یه همسایه داشتیم خانوم همسایمون هرموقع می خواست در مورد شوهرش صحبت کنه می گفت «مرد» و یادمه که مضحکه ی خواهرام شده بود این مرد گفتنش. منو یاد اون روزها می ندازه.

از چه قدرت حافظه ای می پرسی ها ؟؟؟ من یادم نیست الان صبونه چی خوردم !!!
منظورت این نیست که الان مضحکه شدم ؟؟؟

تندک 27 دی 1389 ساعت 08:42 ق.ظ


چه جالب من اصلن اون کامنت بالایی رو ندیده بودم
حالا که اینجور شد حتمن ببین

کدوم یکیش تندی جون ؟؟؟

الان فهمیدم کدوم کامنتو میگی

نه بابا

لیلیتا 27 دی 1389 ساعت 03:42 ب.ظ http://lilitaa.blogsky.com/

تست آواتار!!!

بچه برو دم خونتون بازی کن !!!

حمید 27 دی 1389 ساعت 06:14 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

- چه خواب سختی!...منی که خودم خداوندگار خوابهای عجیب غریبم کم آوردم!...

- هیچکس نمیتونه معنیشو بگه...فقط خودت میتونی بفهمی پیامش چی بوده (البته اگه معنی داشته باشه و کابوس و خوابهای درهم نبوده باشه)...
به نظر من خودتو خیلی درگیرش نکن...اکثر خوابها حقیقتا مفهومی ندارن...اینو یه دیوونه ای که سالها خوابهاش رو مینوشته داره بهت میگه...

_ (آیکون تعطیم به خداوندگار اعظم خوابهای عجیب و غریب )
_چرا حرف در میاری پیام دیگه کیه ؟؟؟
_آره دیگه دارم به این نتیجه میرسم که مفهومی نداره ... اما حس اون رگبار تند روی بدنم چی ؟؟؟
_دیوووونه ؟؟؟ شکسته بندی میفرمایید ها !!!

سلام چه با حال مینویسید اقدس جان

یحتمل غذا زیادی خورده بودید

مرسی ...
شاید ...

دلنیا 28 دی 1389 ساعت 12:15 ب.ظ http://delniya.blogsky.com

راستی ما شما را لینکیدیم که به محض آپیدن بهتان بسریم

مرسی ... ما هم لینکیدمتان

عباس 28 دی 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://farzandadam.blogfa.com

سلام
درباره«چرا بعضی ها سختشونه که نماز بخونند؟» نوشتم

جااااااااااااااااان ؟؟؟

تندک 28 دی 1389 ساعت 04:36 ب.ظ

منظورم لوسی بود که قبل از من گفته بود لاست رو ببین

تندک 28 دی 1389 ساعت 04:37 ب.ظ

منم الان دیدم کامنتی که گذاشتی و گفتی فهمیدی کدوم کامنت رو میگم

قربون شمااااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد