اقدس خانوم مورد نظر در دسترس نمی باشد !!!

راسی راسی عجب دور و زمونه ای شده ها ...                                        

مردک شده است کلانتر ساختمان ، کله سحر هم که داری رد میشوی ، عین جن بو داده یکهو ظاهر میشود و روزت را به قا میدهد

 این دفعه بدجوری قاط زده ام و منتظرم تا آفتابی شود و پدر پدرسوخته اش را دربیاورم ...

این بشر ناشناخته از آنهاییست که باید یکبار چشمهایت را ببندی و خودت و شخصیتت را فراموش کنی و یک رنگ حسابی به هیکلش بمالی تا بی خیالت شود 

تا به امروز هم از سر کمالات لطفی بوده که حرمت موی سپیدش را نگه داشته (یعنی من هچنان تو کف این بچه ام ، عاشق احترام به پیرمردها و پیرزن هاست ) اگر به من بود که نشانش میدادم که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست ...

.....................................................................................................

+ یک مدتی درگیر عروسی دوستی بودیم ، یک عروسی با شکوه تمام ،یک سالن شیک ، یک عروس و داماد باحال ، یک ارکستر و دی جی باحال تر ، یک سری رفیق ، همه و همه یک شب خوب و خاطره انگیز را می سازند که می توانی برقصی و بخندی و خوش بگذرانی ...

+در همین مراسم اظهار نظرهایی در مورد بنده شده که جالبترینشان این بود که از بنده خیلی خیلی خوششان آمده چون" همیشه می خندم " که دو نکته را شامل میشود : یا بنده خیلی جلف تشریف دارم ، یا اونا معنی خنده رو نمی دونن !!!

+ البت که زمانه همیشه سر سازگاری ندارد و فردا صبح وقتی داری شیرینی عروسی دیشب را مزه مزه می کنی خبر ناگوار فوت پدر داماد را میشنوی (هرچند که بنده به علت وجود نازنین تربچه معاف از مراسم خاکسپاری شدم اما روز تلخی بود !!!)

+یک مدتی هم رفتیم سفر ...

+یک مدتی هم است که در افسردگی به سر می بریم ، بعععله ... فک کن اینترنت 512 تا یک قدمی تان بیاید و به علت آنتن ندهی !!! برود پی کارش ... بعد بیایی با سرعت 50 تا (شرمنده  ، روم سیاه ) نت چه غلطی بکنی ؟؟؟ 

+مطلب پایین هم یک عکسی بود از تربچه ... راستش به خاطر همین عروسی  خودم هم آخر نفهمیدم که برای که رمز را فرستادم و برای که نه ... حالا اگر کوتاهی شده ببخشید و بفرمایید رمز را برایتان بنویسم ...


                                                            

خودمان شده ایم انتشارات خودسر !!!

اگر شما هم در رونمایی ها و مراسم ها و جنگولک بازی ها و پارتی بازی ها حضور ندارید و به دنبال دخترکی می گردید که ترجیح می دهد به جای ایستادن و انتظار کشیدن برای راه رفتن روی تارهای عنکبوتی ادبیات ، پرواز کند، بالا و پایین بپرد و داستانهایش را بلند بلند برای مردم بخواند ...می توانید نخستین مجموعه داستانی عمه زری  را از این لینک دانلود کنید و لذت ببرید


                            


                                                          

تربچه نقلی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به بهانه روزی که روز مادر نام نهادیمش ..

« یکی بود  یکی نبود ، اون وقتایی که غیر خدا هیچکس نبود ... »

همیشه قصه ها اینجوری شروع میشن و منم می خوام قصه خودم رو برات بگم

برای تویی که تنت بوی یاس لب طاقی رو میده ؛ برای تویی که صدات مثل آواز قناری می مونه بالای گلدونای شبنم زده شمعدونی ؛ برای تویی که نفس نفس هات شده لالایی شبونه ی من ...

قصه ی من ، از اون قصه هاس که باید بشینی تو ایوون و تخمه های گلپر زده رو بذاری جلوت  و گوش بسپاری به صدای قصه گو ، یه قصه تکراری اما شیرین

قصه ی من هم تلخی داره هم شیرینی ... اما سپاس خدا رو  که شیرینی هاش برام موندگار بوده و تلخی هاش زودگذر

قصه ی من از اونجا شروع میشه که یه فرشته کوچولو عین دخترای شاه پریون اومد و جا خوش کرد تو زندگیمون و شیرین زبونی هاش شد همه دلخوشیمون 

دیدنیه جیغ جیغ و بازی ها و حرف زدناش تو این خونه ، نقاشی هاش و عروسک بازیاش ، خنده هاش و گریه هاش ، بوسه هاش و لب ورچیدناش

قصه کوتاه کنم که دلم می خواد برات کم نذارم توچیزی ...  

دلم می خواد یه روز ببالم به خودم که دختر دارم  همچین و همچون

دلم می خواد واقعا  مادر باشم برات ، نه از سر روزگار

دلم می خواد ...

خواسته هام زیاده و همه رو هر روز با خودم میشمرم تا قد بکشی و رعنا بشی

، اون وقت دستات رو محکم می گیرم تو دستامو تک تکشو رو برات میگم ...


+روز مادر و روز زن پیشاپیش مبارک 

+کاش بتونم  مادر خوبی باشم و حق مادرامون رو خوب ادا کنم

+الان فهمیدید که من بلاخره رفتم یه لپ تاپ دیگه خریدم ؟؟؟

+تو پست بعد که به همین زودیها خواهد بود منتظر تربچه باشید