یامان گؤنون عمری آز اُولار

روزها خوش می گذرند و در عجبم که حال من خوش نیست این روزها !!!

یک هفته ای به کوه و دریا و ساحلهای گرم و جاده گذشت ...

به آفتاب های آستارا ، مه های گردنه و شب های اردبیل ، به روزهای پرهیاهو و شبهای لبریز از سکوت ، ساختن قلعه های شنی برای دخترک ، به فال گردو و چیدن سیب های حیاط زیر بارون ، حمام های آفتاب (آنهم یواشکی ) با لطفی و مادرش در تراس ، به آش دوغ و بلال و قلیون های مشتی گردنه ، کباب های بی مثال اردبیل

.................................................................................................

+ قفل کردم !!! بی حوصله و گریزونم ... بی دلیل

+بدم میاد از این رخوت

+همیشه عاشق عکسای سیاه و سفید بودم ... الان هم شدم یه قاب پر از عکسای سیاه و سفید که هیچ رنگی توش به چشم نمیاد !!!