من و این همه خوشبختی ...

کلی کار دارم و باید برم ، بیارم ، برم ، بشینم ، برم ، ببرم ، بشینم ، بریم ، بخریم ، بیام ، برم ،بخرم ، ( به علت صرف ناپسند فعل حذف می شود ) ، بشورم ، ( این هم حذف میشود به همان دلیل ) و اگه دختر خوبی باشم ساعت دو بتونم بخوابم !!!

+آه خدای من لیلیتا !!!

+دیشب که چه عرض کنم ، دینصفه شب ،این ففرها قهوه تعارف کردند و ما هم دست رد به سینه شان نزدیم ...نشون به اون نشون که تا هفت صبح یک پلکم نزدم و خیالم که راحت شد خورشید سرجاشه خوابیدم تا سر صبحی ساعت یازده !!!

+برم که اول از همه دخترک رو باید برم کلاس دینگ دنگ دونگ



                                                                                                        

من و قهوه ،فرزاد و دوربینش !!!

گفته بودم این وروجک ما تازگی ها که نه از اول یه دم درآورده اینقدر ....نه !!!ایـــــــــــــــــــــــــــــــنقدر 

در خاطرم هست اولین جملاتش این بود که :این چه بوییه میاد ؟؟؟ 
حالا این بو می تواند ه رچیزی باشد ،   حتی قهوه ...

یادم هست با کلی کلاس رفتیم فروشگاه یک بنده خدایی تا خرید کنیم ... خانم تا وارد شدند مماخ  مبارک رو گرفتند که :این چه بوییه میاد ؟؟؟ 
حالا  آن بنده خداها هی آب میشدند و میرفتند تو زمین  ...هی ما سرخ میشویم ، سفید میشویم ، لب میگزیم ...افاقه نمی کرد که نمی کرد 
یارو هم کلی عکس گذاشته بود جلوی ما از دوران جنگ و بمب غول پیکری که در باغچه منزلشان افتاده و نترکیده بود 

تصور بفرمایید که در انتهای هر جمله که از دهان طرف خارج میشد ، وروجک میگفت : این چه بوییه میاد ؟؟؟ و ترش میکرد 
حالا نه اینکه بوی بدی باشد ها ، نه به جان خودم ... بوی قهوه ای بود که از انتهای سالن می آمد و طرف برای پذیرایی ا زمشتریان سرو می کرد ... خلاصه که زبان باز کردم که :دخترک بوی قهوه را دوست ندارد ( و از لیست بلند بالای بدآمدنهایش فاکتور گرفتم ) که دیدم گل از گل طرف شکفت ...
این همه صغری کبری چیدم  که بگویم : قهوه هایی که موقع خواندن پست قبل می خوردید نوش جان !!! ما که همیشه قهوه آماده می خوریم اما وروجک بوی همین را هم از چهار فرسخی میزند و صدایش را میشود شنید که :این چه بوییه که میاد ؟؟؟

حالا برویم سر قضیه من و دوربین و این جور حرفا ...

در خاندان ما ارتباط با دنیای نت راستش محدود است ... البت که خیلی ها دسترسی دارند به این تکنلرژی !!! اما گشت و گذار در عوالم وبلاگ محدود میشد به بنده ی حقیر و دختر عمه جانمان ...

یک حرکتهای زیر پوستی هم فَفَرجان (خواهر بنده ) میزنند که در حوزه ی رشته تحصیلی و فَورِیت هایش است و خواندن چند وبلاگ  ... (شاید هم حرکات پشتک وارویی بزنند که بنده خبر نداشته باشم !!!) 
تا  اینکه ... 

جناب آقای فرزاد یا همان فَفَر خان (همسر همان فَفَر جان ) در یک اقدام متهورانه یک فوتو بلاگ را تاسیس فرمودند با عنوان من و دوربینم

راستش نتوانستم وبلاگ را در لینکهای گوگول ریدری بگذارم ...چرایش را هم نمی دانم ،علی الحساب سری بزنید و عکسهایش را ببینید تا پست بعدیکه در خدمتتان باشم  

 بروم که دیرم شده اساسی ...



                                                                                                        

آنچه یافت می نشود آنم آرزوست !!!

باور بفرمایید دلم لک زده برای اینکه سرفرصت ولو شوم کف اتاق و یک لیوان قهوه ( فوری هم باشد اشکالی ندارد به جان خودم !!! ) بگذارم کنار دستم و هی وبلاگ بنویسم و هی به رفقا سر بزنم ...
اوضاع قاراشمیش یک طرف و نگاههای چپ چپ اقدس خانوم یک طرف دیگر ... منم پررو ، هی چشمهایم را به نشانه محبت تنگ میکنم برایش و یک ردیف لبخند هم می اندازم تنگش بلکن بی خیال شود (بین خودمان بماند این اقدس خانوم از منم پرروتر است به خدا . الان اگر آقاجان بودها یک نگاه محبت آمیز می کردم بهش ،بیخیال کلیوم وبلاگ نویسی میشد )
+این گوگول ریدر هم از نامش پیداست که فقط  (بییییییب )به آدم ... نمی شود فهمید کی آپ کرده !!!
+دوستان پرشین بلاگی هم خدایی نکرده ، دلخور نشوند از دست من که نمی توانم برایشان کامنت بگذارم . اشکال از کجاست خودم هم نمی دانم... مرمر عزیزم ، تندک ،بازیگوش و چند تا دوست دیگه ...
+اجازه مرخصی بدهید که تنها دوساعت وقت دارم وکلی کار 
                                                                                    قربون شما 



                                                                                                        

خوش نشینی ها ی اقدس خانوم

با خودم گفتم :اقدس ...اقدس ...اقدس با توام ها !!! دیدم با هزار تا ناز میگه :بعععله

گفتم بعله و بلا ...دیالا اسباب و اثاثیه تو جمع کن بندازیم پشت وانت و بریم بلاگ اسکای

گفت :وووی بلاگ اسکای دیگه چه کوفتیه؟؟؟

گفتم : همون کوفتی که کرگدن توش بازی های قشنگ قشنگ میذاره ...همون کوفتی که لیلیتا هی تعریفشو میکنه چن وقتیه اونجا یه خونه برات درست کردم ونمیدونم چه جوری بهت بگم ... انگاری اااااااااای بدش نیومده بود چون بلند شد و یه نگاه کرد اینور ...یه نگاه کرد اونور گفت آخه کامنتا رو چیکار کنم ؟؟؟

دیدم دنبال بهونه اس گفتم پای من ...برات درستش میکنم

: قالبو چی ؟؟؟

-اونم با من

:آخه بی خبر ؟؟؟

-سر فرصت به همه خبر میدیم . بجنب دختر از قدیم گفتن :اجاره نشینی و خوش نشینی ... بریم ببینیم اونجا چطوره .هوم ؟؟؟

:چمدونم واللا!!!

این چمدونم واللا هزارتا معنی داره که باس دید کجا به کار میبردش این لامصب و کاربردش اینجا یعنی بعله اما همه چی پای خودت ها

گفتم : آباریکلا ...حالا شدی اقدس خانوم خودم

گفت : گفته باشم ،من پشت وانت نمیشینم باید واسه من آجانس بگیری ها !!!

خلاصه که شنبه که ممدتاکسی میاد دنبالشو سرکار علیه اقدس خانوم تو وبلاگ جدید جلوس می فرمایند.