با همچین آدمی طرفین شما

 از اول هم اهل تلویزیون نبودم ... فیلمهای سانسوری  و سریال های آبکی و شخصیت های کارتونی بی پدر و مادر که یا قسمت آخر پخش نمی شد و یا فقط یک صحنه زوم شده از صورت مادر به سرعت نور نمایش داده می شد

اما دروغ چرا !!! عاشق یک شخصیت بودم و هستم هنوز

انقدر که دلم میخواهد که بگردم و پیدایش کنم و بعد محکم در آغوش بگیرمش و یک ماچ محکم روانه لپش کنم از آن ماچ هایی که رد رژلب صورتیم ، طرف را رسوا کند 

از بس که ماه بود این آدم

شخصیتش یکجورهایی کپ خودم است !!! آنهایی که دمپر من بوده اند می دانند چه میگویم

هنوز یکی از قشنگ ترین تفریحاتم (و سالم ترین ایضا ) اینست که لم بدهم به مبل و لپ تاپم ررا بگذارم روی پایم و هی کلیک کنم در یوتیوب و ببینمش 

یا با دخترک ولو شویم پای کانالهای ماهپاره و تماشایش کنیم 

بعله ...

اگر میخواهید بدانید چه شخصیت گوگولی مگولی دارم من می توانید به تماشای آقای خط (جیگر ) بنشینید                    

                                                

البته قابل ذکر هست که بنده جیگر نمی باشم و فقط غرغر هام و مماخم به ایشون رفته ... یه جورایی جد بزرگوار من هستن و خون ایشون در رگهای بنده جاریه 

+کامنت دونی تا اطلاع ثانوی و به دلایل نامعلوم بسته اس ...

                                                                   

ثبت احوال

بنده حقیر از آن دست آدمهایی هستم که در عرض سه سوت خشمگین می شوند ، فحش می دهند ، رجز می خوانند ، داد میزنند ...

در عرض دو سوت هم مهربان می شوند ، دلسوز میشوند ، دورتان می گردند و هر کاری که از دستشان بر بیاید برایتان انجام می دهند 

این وسط مسط ها هم زنی هستم معمولی ... می روم خرید ، آشپزی می کنم ، فیلم می بینم ، برای خودم بلند بلند شعر می خوانم و حرف میزنم گاهی ، با دخترک نقاشی می کشم بعد عددها را انقدر می شماریم تا خسته بشویم ، جمع می پرسم از دخترک ، میروم دیدن خواهرجان ها ، مراحل سخت باز یهای ps2  های خواهرزاده های جان را برایشان رد می کنم ، میروم تنیس بازی می کنم و پیاده روی می کنم با رفقا ، کتاب  میخرم و نمی خوانم !!! دار قالی ام را نگاه میکنم و نمی بافم ، مهمانی میدهم ، مهمانی میروم  ، به پدر ، مادرها سر میزنم ، گاهی هم بدجنس می شوم و نقشه های پلیدی می کشم، با لطفی چای مینوشم و از هر دری حرف میزنیم ،می خندیم ، نقشه می کشیم ، غر میزنم ، سر به سرم میگذارد تا آرام آرام فکرهایم تمام می شوند  و چه و چه ...

 اما این روزها پی چیزی می گردم ...

پی یک هارد اکسترنال خدابایتی

که هروقت دلم خواست بروم سر وقت کشو و کابلش را بزنم مثلن به گوشم (گزینه اول ناف بود البته !!! ) بعد با خیال راحت یکسری اطلاعات و احساسات را  (هر چند مزخرف و بدرد نخور ) را از ذهنم منتقل کنم به این هارد و بعد دوباره بگذارمش توی محافظش

بعد بلند شوم و بروم به یکی از کارهای بالا برسم


- دخترک همین الان یک کشف بسیار بزرگ داشته و می گوید :ببین مامان !!! آدم وقتی چیزی میخوره میره تو معده آدم ، ( این در حالیست که هر دو دست کوچکش را از بالا تا روی معده اش می کشد ) بعد وقتی میره جیش می کنه از معده آدم (کار به اینجا می رسد ترس برم میدارد  که چیزهای دیگری هم کشف کرده باشد !!! ) میره بیرون ،  اونوقته که آدم راحت میشه

+یک دوست عزیزی در این دنیای وبلاگی داشتم که آدرس وبلاگش را عوض کرد و من به شیوه کاملن ناشیانه کامنتش را پاک کردم تا ردش به جا نماند ( از انجایی که در خانواده به قدرت حافظه !!! مشهورم ) آدرس رو فراموش کردم و الان دلم خیلی براش تنگ شده ... برام کامنت بذار بانو

منتظرم


                                                             

از این احساس بیزارم !!!

مادر بودن تجربه سنگینی است ...

اینکه فکر میکنی باید کامل باشی ، اما نیستی !!!

 باید مهربان ترین باشی ، اما نیستی !!! 

باید صبورترین باشی ، اما ...

باید ... باشی ، اما ...

.........................................................................................

اینروزها با هراس رابطه خوبی پیدا کرده ام ، هراس از مرگ ، هراس از تاریکی ، هراس از تفکرات دیگران ، هراس از زندگی و ...

تمام دیشب را غلت میزدم و فکر می کردم در حالیکه بی خوابی شدیدا آزارم میداد و  پاهایم از درد به گزگز افتاده بودند 

اما با خودم پچ پچ میکردم زیر پتو ... سوال می پرسیدم و جواب میخواستم از خودم ، در تاریکی به چهره لطفی خیره می شدم ، بعد غلت میزدم و به دنبال صورت دخترک می گشتم  به خودم فکر می کردم و دنبال راهکاری بودم برای خوب بودن و بهتر شدن

اینکه درونم غوغایی ست که خودم هم نمی دانم از کجا می آید و چه میخواهد از من ؟؟؟ به دخترکی می مانم که اولین علامتهای بلوغش را دیده و دلیل غلیان احساسات درون خودش را نمی داند 

مدتی است که در خودم فرو رفته بودم ... به ظاهر آرام ، از درون اما طوفانی

شاید ربطش به این هورمونهای مزخرفی باشد که حسابی نامتعادل شده اند و کار دستم داده اند ، و مجبورم ناشتا یک قرص بخورم که یکی را میزان کنم و سه ساعت بعد هورمون بعدی ... شب هم دیگری را

شاهکار خانوم دکتر فلانی جراح و متخصص فلان هم که قوز بالا قوز شد که چندتایی قرص خارجی فلان تومنی هم به خیک من بست که داد آقای دکترفلانی جراح و متخصص بیسان را درآورد که اینا چیه  به تو داااااااااااااااااده ؟؟؟

همزمان مدتی معاف از ورزش شدم و خانه نشین ، این هم شد مزید بر علت

اما  تصمیم دارم بر متحول شدن و بهتر شدن ، می شوم همان اقدسی که می خواهم ... باور ندارید ، این خط  (ــــ) این هم نشون (ا)

         

                                                            

واقعا چرا

چرا همیشه باید از اون دوستی که توقع نداری ضربه بخوری ؟؟؟


                                                          

هلپ می پلیز

هر کی اسم این کارتون یادشه ، بگه و خانواده ای رو از نگرانی دربیاره ...

من تو بچگی عاشق اینا بودم با اون گلابی گاز زدناشون ، بعد از ازدواج فهمیدم که لطفی هم ارادت خاصی به اونا و صدای حرف زدن و گاز زدناشون داره ...

یکی از سالم ترین تفریحات زندگیمون اینه که لطفی به روش اونا حرف بزنه و من کیف کنم



                                                           

شاید یک توضیح ...

به عقیده‌ی سکوت

کوتاه‌ترین جمله‌ها هم وراجی‌اند !!!

                                                                 منبع ناشناس


                                                   

ماه مهر

ماه مهر رو دوست دارم !!!

سیزدهمین روزش به دنیا اومدم ... بیست و سومین روزش با لطفی عقد کردیم ویکسال بعد تو هفتمین روزش زندگی مشترکمون رو با عشق شروع کردیم ...پس حتمن تو یکی از روزای مهر هم...

.....................................................................................................

+خداجونم ، ازت ممنوم برای فرصت وجود ، برای لطفی که همیشه یار و یاورم بوده ، برای تربچه کوچولوم ، برای خانوادم ، برای دوستام ...

+دوستای قدیمیم لطف کردن و دو روز زودتر یه تولد سورپرایزی کوچولو تو یه رستوران ایتالیایی برام گرفتن که خیلی خوش گذشت 

+دیشب تو اولین ثانیه های روز جدید یه اس ام اس از طرف پسر خاله ام داشتم که خیلی خیلی خوشحالم کرد ... نمی دونم چرا ؟؟؟ شاید چون فکر نمی کردم که یادش باشه ...