-
هپی برتز دی !!!
29 دی 1389 12:54
اقدس نوشت : این پست رو تقدیم می کنم به مردی که بودنش دلیل بودنم شد ... عاشقانه هایم امشب رنگ و بوی دیگری دارد ... همچو آن زنِ رقاصه که می چرخد مست معبود خویش معبد من امشب خدای دیگری دارد ... تویی دلیل مستی ِمن ،آری نفس نفس، عطر ِتن ِتو را دارد مگو که کفر می گویم ،نه نمی دانی که دین ِعشق حدیث وآیهء دیگری دارد ؟ +... ،...
-
حــــــــــــــــــالم بده ...احـــــــــــــوالم بده
25 دی 1389 18:51
ساختمان در حال تخریب بود ، و من حتی نمی دانستم که آنجا چکار میکنم !!! همه می دویدند و هر کس به فکر فرار بود ... من بودم و یک دختر بومی از آن چشم مشکی ها با موهای صاف بلند ، کمک کردم تا برود پایین ... انگار بیمارستان بود ، شاید زلزله ای آمده بود و شاید هم بمبی انداخته بودند چیز دیگری یادم نیست تا زمان گذشت ، شاید ماهها...
-
پلاس نوشت !!!
22 دی 1389 15:00
+ این دختر ما به خیلی چیزا معروفه ، یکی از اونا وسواسی هست که رو موهاش داره ... یعنی تو هر جمله ای که داره بهت میگه ، سه بار چتری هاشو مرتب میکنه !!! دیروز تو کلاس باله دیدم تشریف برده جلوی آینه و دستش رو تا ته کرده تو حلقش ( مونده بودم چیکار می خواد بکنه ) ... بعد که دست مبارک را از کف تا انگشتان قشنگ خیس کرد برد...
-
گوزل آقا !!!
21 دی 1389 05:37
اجازه بدید بهتون یادآوری کنم که اگه یه روز مه پاره سیمین بری رو دیدید و افتادید تو یه بلوای عشقی !!! قبل از اینکه برید سوپر سر کوچه و چیزی بخرید ( هر چی ذهن منحرفه !!!شاید منظورم خرید یه شیشه پاک کن برای والده محترمه تونه ... ) بشینید و حســــــــــــــــابی فک کنید چون ممکنه همین که پاتون رسید به منزل از شدت قلمبگی...
-
استاد
19 دی 1389 02:45
امروز دخترک یک هنرنمایی ازخودش در کرد که من جوگیر شدم و برایش یک شست به علامت پیروزی زدم و هنوز انگشت شست بیچاره ام در هوا معلق بود که با خودم گفتم :« آخه مادر جان فردا که بچه ات بره مدرسه باید برای این آموزش قشنگت جواب پس بدی و ... حالا چجوری سر وته قضیه را هم میاری ؟؟؟» در همین احوالات بودم که دیدم دخترک هم یک علامت...
-
من و این همه خوشبختی ...
15 دی 1389 15:26
کلی کار دارم و باید برم ، بیارم ، برم ، بشینم ، برم ، ببرم ، بشینم ، بریم ، بخریم ، بیام ، برم ،بخرم ، ( به علت صرف ناپسند فعل حذف می شود ) ، بشورم ، ( این هم حذف میشود به همان دلیل ) و اگه دختر خوبی باشم ساعت دو بتونم بخوابم !!! +آه خدای من لیلیتا !!! +دیشب که چه عرض کنم ، دینصفه شب ،این ففرها قهوه تعارف کردند و ما...
-
من و قهوه ،فرزاد و دوربینش !!!
9 دی 1389 13:01
گفته بودم این وروجک ما تازگی ها که نه از اول یه دم درآورده اینقدر ....نه !!!ایـــــــــــــــــــــــــــــــنقدر در خاطرم هست اولین جملاتش این بود که :این چه بوییه میاد ؟؟؟ حالا این بو می تواند ه رچیزی باشد ، حتی قهوه ... یادم هست با کلی کلاس رفتیم فروشگاه یک بنده خدایی تا خرید کنیم ... خانم تا وارد شدند مماخ مبارک...
-
آنچه یافت می نشود آنم آرزوست !!!
8 دی 1389 14:38
باور بفرمایید دلم لک زده برای اینکه سرفرصت ولو شوم کف اتاق و یک لیوان قهوه ( فوری هم باشد اشکالی ندارد به جان خودم !!! ) بگذارم کنار دستم و هی وبلاگ بنویسم و هی به رفقا سر بزنم ... اوضاع قاراشمیش یک طرف و نگاههای چپ چپ اقدس خانوم یک طرف دیگر ... منم پررو ، هی چشمهایم را به نشانه محبت تنگ میکنم برایش و یک ردیف لبخند هم...
-
خوش نشینی ها ی اقدس خانوم
2 دی 1389 18:11
با خودم گفتم :اقدس ...اقدس ...اقدس با توام ها !!! دیدم با هزار تا ناز میگه :بعععله گفتم بعله و بلا ...دیالا اسباب و اثاثیه تو جمع کن بندازیم پشت وانت و بریم بلاگ اسکای گفت :وووی بلاگ اسکای دیگه چه کوفتیه؟؟؟ گفتم : همون کوفتی که کرگدن توش بازی های قشنگ قشنگ میذاره ...همون کوفتی که لیلیتا هی تعریفشو میکنه چن وقتیه اونجا...